محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات مامانی

روز شمار هفته سوم و چهارم تولد گل پسل قند عسل

سلام عزیزم هفته قبل مامانی وقت نکرد روزشمار برات بزاره اینجا البته این روزها مامانی با شما خونه است و با هم روزگار سپری می کنیم و اکثر روزها شبیه به هم هست نازشو برم که از وقت اومدی مامان گذر زمان رو حس نمی کنه انگار همین دیروز بود که مامانی و بابایی انتظار اومدنت رو می کشیدند. از هفته قبل شروع می کنم و برات می نویسم عزیزم ممکنه این پست طولانی بشه اما می نویسم تا برات به یادگار بمونه خیلی خیلی دوستت داریم عزیز دل مامان 17/10/90 امروز 15 روزه شدی و من و بابایی برای مراقبت مجدد بردیمت متخصص اطفال ،پیش استاد مامانی رفتیم مطب خیلی شلوغ بود و همه نی نی ها مریض بودن هوای مطب سنگین بود و بابایی برای اینکه مریض نشی شما رو برد بی...
29 دی 1390

عکس های ناناز مامان 2

سلام عزیزم ببخشید پسل عزیزم که وقت نمی کنم به موقع عکس هات رو بزارم اینجا امروز اومدم چند تا عکس که مربوط به هفته های گذشته هست اینجا بزارم  . یه توضیحی در مورد عکس هات بدم گلم هر وقت می خواهیم عکس بگیریم چشمات رو می بندی آخه به فلاش دوربین حساسی بهترین عکس هات زمانی هست که لالا هستی حتی اگر فلاش رو هم خاموش کنیم باز هم چشمات رو می بندی و باید دوربین به دست در کمین باشیم تا بتونیم چشمات رو باز شکار کنیم .چند تا عکسی که می زارم کیفیت چندانی نداره و لحظاتی هست که بابایی شکار کرده و ازت عکس گرفته بقیه عکس ها ادامه مطلب   اولین حموم نانازم ...
29 دی 1390

خاطرات گل پسل قند عسل

سلام عزیز مامان این روزها خیلی درگیر نگهداری شما هستم روزهای اول مامان جونی و خاله جونا پیشم بودن و مامانی فرصت بیشتری برای نگهداری از شما و استراحت داشت اما بعد از اون تا بیام با شرایط جدید وفق پیدا بکنم مثل اینکه خیلی طول کشیده نمی دونم مامانی شاید من سخت می گیرم  روزهای  اول خیلی احساس ناراحتی و گناه می کردم که شیر مامانی سیرت نمی کنه و مامانی مجبوره بهت شیرخشک بده گاهی تا 3 الی 4 ساعت مداوم بهت شیر می دادم اما در آخر شما بیقراری کردی و هنوز گرسنه بودی نازشو برم که روزهای اول موقعی که گرسنه می شدی فقط نق نق می کردی و مامانی زودی می اومد سراغت و بهت شیر می داد. روزها خیلی سریع برای مامان و بابا می گذره و ت...
26 دی 1390

خاطرات زایمان

سلام عزیزم امروز می خوام  خاطره دنیا اومدنت رو بنویسم وای چه روز های پر استرسی رو گذروندم یک ماه آخر بارداری برای مامانی خیلی استرس زا بود  هم از زایمان استرس داشتم و هم از اینکه نانازم سالم و سلامت دنیا میاد یا نه ؟؟ تو این مدت بابایی رو حسابی کلافه کرده بودم و دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم و جایی هم نمی رفتم تازه از محل کار هم بهم زنگ می زدن و هر روز یه استرسی هم انها بهم وارد می کردن و یه روز می گفتند بهت مرخصی می دیم یه روز می گفتند نه ؟! خدا خیر بده خاله الهام جون همکار و مسئول مرکز مامانی رو که خیلی هوامونو داشت و دلم بهش گرم بود .خلاصه اینکه این روز ها گذشت و تموم سعی مامانی بر این بود که با این شرایط مبازره کنه...
21 دی 1390

عکس های ناناز مامان

سلام نانازی عکس هایی که ازت گرفتیم نانازم تکراری هست و مامانی اکثرش رو برات گذاشته تو وبلاگت پسل نازم کم کم داری بزرگ می شی و هر روز شیرین تر و نازتر از روز قبل فعلا چند تا عکس می زارم اینجا تا در اولین فرصت از خاطرات گل پسلم اینجا بنویسم . نانازم اینجا برای تست بیلی روبین آزمایشگاه رفته بود مامان جونی می گفت صدات در نیومد وقتی ازت آزمایش گرفتند . آفرین پسل گلم که آبرو داری می کنی بقیه عکس ها در ادامه مطلب   روز 14 بعد از تولد نانازم   محمد پارسا بغل کیمیا جون روز 16 بعد از تولد  پسلم عاشق اینجور لالا کردنی روز 16 بعد از تولد     ...
18 دی 1390

روز شمار هفته دوم تولد گل پسل قند عسل

سلام عزیز  دلم نازشو برم که این روزها تموم وقتم صرف مراقبت از ناناز می شه البته اینم بگم گل پسلم خیلی آرومه و مامانی رو اذیت نمی کنه  تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده چندین بار هم اومدم بنویسم اما به دلایل فنی نشده که بنویسم خاطرات هر روز رو جداگانه تا اونجایی که یادم هست می نویسم و سعی  می کنم  روزانه خاطرات پسل گلم رو ثبت کنم . 10/10/90 بند ناف گل پسلم در این روز افتاد .و جواب آزمایش به رویت متخصص اطفال رسانده شد و ایشون گفتند دیگه نیاز به فتوتراپی نداره و رو به بهبودی هست ناناز مامان 11/10/90 اتفاق خاصی پیش نیومد 12/10/90 اولین  حموم ناناز توسط مامان جونی (مامان) - عصر هم مامانی وقت دک...
17 دی 1390

روز شمار هفته اول تولد گل پسل قند عسل

سلام عزیزم روزشمار از آغاز تولد شما : 3/10/90 روز تولد ناناز مامان و بابا و آوردن شادی و سرور به زندگی ما در این روز بابایی و مامانی خیلی خوشحال بودند و بابا جونی و مامان جونی (مامان)، خاله جونی ها و دایی جونی ها و خاله جون لیلی و عمو جون و کیمیا جون اومدن بیمارستان دیدنمون و . . . 4/10/90  خاله جونی (مامان ) اومد دیدنمون بیمارستان ، ترخیص از بیمارستان و اومدن به خونه خوش اومدی گلم  و . . . 5/10/90 اقدام بابایی جهت دریافت شناسنامه گل پسل قند عسل 6/10/90  دریافت شناسنامه ناناز 7/10/90 اولین ویزیت متخصص اطفال بعد از ترخیص و  تشخیص یرقان نوزادی و گرفتن اولین آزمایش خون و به دستور پزشک ...
10 دی 1390

عکس های گل مامان و بابا

سلام پسل گلم دیروزساعت ١٥ من و شما از بیمارستان مرخص شدیم و همراه مامان جونی(مامان) بابایی و دایی سعید  اومدیم خونه، به خونه خوش اومدی عزیزم ٢ ساعت بعدش خاله هاجیک و دایی امید و سعید و همچنین خاله لیلی و عمو جون و کیمیا جون اومدن دیدن شما، کوچولوی مامان هم کلی کلاس گذاشت و همش خواب بود. این چند روز که مامانی مریضه قراره مامان جونی و خاله جونی ها بهمون سر بزنند و پیشمون بمونند. ناگفته نمونه همه دوستان و آشنایان اومدنت رو به منو بابایی تبریک گفتند از همشون متشکریم. مامان جونی (بابا) به علت بیماری نتونست بیاد ولی هر روز، چند بار زنگ می زنه و حالتو می پرسه. فرشته کوچولوی ما  خوش اومدی، من و بابایی دوست داریم....
5 دی 1390

من محمد پارسا کوچولو هستم

من کوشولوی مامانی و باباییم هستم. این عکس مال یک ساعت بعد تولدمه من محمد پارسا هستم در تاریخ ٣/١٠/١٣٩٠ مصادف با ٢٨ محرم ١٤٣٣ هجری قمری برابر با ٢٤  دسامبر ٢٠١١ در شهر گرگان به دنیا اومدم. ساعت تولد: ٩:١٥ صبح زایمان به روش: سزارین محل تولد: بیمارستان و زایشگاه فلسفی گرگان وزن هنگام تولد: ٣٥٠٠ گرم دور سر: ٥/٣٥ سانتیمتر قد: ٥٠ سانتیمتر   ...
4 دی 1390

فرشته کوچولوی بابا و مامان خوش اومدی

                            تولدت مبارک گل پسلی  من و شما الان بیمارستانیم و اگر خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد فردا صبح مرخص خواهیم شد . عزیزم در اولین فرصت بابایی عکسات رو خواهد گذاشت . و لحظه لحظه این روز ها رو ثبت خواهد کرد .     ...
3 دی 1390